روز اول

 
1- وفات جناب محمد بن حنفیّه(ره)
به قبیله مالک بن نویره باتهام ارتداد به فرمان ابوبکر به سرپرستى خالدبن ولید لشکر کشى شد .

خالد مردان آنها را بناحق قتل عامّ کرد و زنان آنها را اسیر نمود در میان اسراء خوله حنفیّه دختر جعفربن قیس مشهور به حنفیّه اسیر گردید.

در مسجد پیغمبر (صل اللّه علیه و آله و سلم ) با ابى بکر مناظراتى بعمل آورده و بالاخره على (علیه السلام) او را به همسرى انتخاب و بعد از ازدواج در سال 16 هجرى محمد بن حنفیّه متولد شد و او مردى شجاع و دلاور و در صحنه هاى جنگ جمل و صفّین شرکت داشت با ناکثین و قاسطین جنگ مى کرد.

در سال 81 هجرى قمرى روز اول محرم بسنّ 65 سالگى در مدینه منوّره از دنیا رفت و در بقیع مدفون گردید و بعضى گویند در طائف وفات کرد و در آنجا بخاک سپرده شد رحمة اللّه علیه .

علت اینکه با امام حسین به کربلا نرفت مرحوم نقدى مى نویسد دستش ‍ فلج شده بود زیرا چشم زخم زده بودند.

مرحوم شیخ عباس قمى در منتهى الآمال نقل مى کند چند زرهى بخدمت امیرالمؤ منین آوردند یکى از آنها از اندازه قامت بلندتر بود.

حضرت فرمود تا مقدارى از دامن آن زره را قطع کند محمد دامن زره را جمع کرد و از آنجا که امیر المؤ منین علامت گذاشته بود بیک قبضه بگرفت و مثل آنکه بافته حریر را قطع مى کند.

کبود چشمى در آنجا بود گفت اگر این مرد مسلمان است واى بر کفار از شجاعت او و اگر از کفار است خدا مسلمانان را از او حفظ کند در این موقع بود زخمى در دست محمد پیدا شد و بعد از آن نتوانست با شمشیر جنگ کند.
 
 2- وفات شیخ حسن صاحب معالم
عالم عامل فقیه نبیل ادیب و شاعر و محدث و رجالى شیخ جمال الدین ابومنصور حسن بن زین الدین (شهید ثانى ) بن على بن احمد عاملى از اکابر علماء دین و از فحول و ارکان و ثقات علماى شیعه امامیه است .

مرحوم در سال 1011 قمرى در اول محرم در بلده جُبَع از قریه هاى جبل عامل وفات کرد و نزد صاحب مدارک بخاک سپرده شد مدت عمر با برکتش ‍ 52 سال و کسرى بود.

تالیفات آن بزرگوار: منتقى الجمان فى الاحادیث الصحاح و الحسان معالم الدین - حاشیه بر مختلف الشیعه - مشکوة القول السدید - اجازات تحریر طاوسى در رجال - رساله اثنى عشریّه در طهارت و صلوة - مناسک حجّ - جواب المسائل المدنیات الاولى - الثانیه - الثالثه .
 
 3- وصول اصحاب فیل به مکه
اَبرهه یکى از سرداران لشکر نجاشى در صنعا کلیسائى زیر نظر معماران با تجربه بنا کرد و قلیس نام نهاد و مردم را از زیارت کعبه منع و به زیارت کلیسا دعوت مى کرد عربى از قبیله مصر شب در آن خانه اجازه گرفت و ماند در و دیوار خانه را به نجاست آلوده کرد و بوى کثافت در فضاى خانه استشمام مى شد.

بعض مورّخین نوشته اند: جماعتى از اهل مکه به حبشه براى تجارت رسیدند و به کلیسائى که مال عیسویان بود داخل شدند و آتشى روشن کردند براى گرم شدن و غذا پختن و موقع رفتن آتش را خاموش نکردند باد وزید آتش به کلیسا سرایت نمود و آنچه در آنجا بود سوخت .

به ابرهه گزارش دادند ابرهه تصمیم گرفت در عوض خانه کعبه را ویران کند لشکر جمع کرد و از نجاشى کمک خواست و آن هم لشکر با چند فیل جنگى و یک فیل عظیم الجثه فرستاد.

ابرهه با لشکر حرکت کرد و روز اول محرم به مکه وارد شدند دستور داد تمام احشام اهل مکه را که در چراگاه جمع نموده به لشکرگاه ابرهه آوردند و بقیّه موضوع در روز 17 محرم خواهد آمد.
 
4- تولد عزالدین حسین بن عبدالصمد بن محمد عاملى حارثى
در سال 918 در این روز بدنیا آمد این عالم جلیل القدر والد معظم شیخ بهائى ره و از علماى شیعه و شاگرد شهید ثانى مى باشد و در هشتم ربیع الاول سال 984 قمرى وفات یافت.

معظم له عالمى ماهر و محققى مدقق صاحب مصنفات کثیره از جمله کتاب اربعین و شرح قواعد و حاشیه ارشاد و صاحب تعلیقات کثیره از جمله بر صحیفه کامله و خلاصه علامّه و مزار شریفش در بحرین مى باشد.
 
 5- جنگ ذات الرِقاع
درسال ششم هجرت (یا چهارم ) قبائلى از عرب بنام غَطَفان و بنى محارب و انَمار و ثعلبه در چند فرسخى مدینه سکونت داشتند.

تصمیم گرفتند مدینه را محاصره کنند پیغمبر اسلام با خبر شد و از مدینه حرکت کرد لشکر اسلام چهارصد یا هفتصد نفر بودند دشمن ناگهان خود را با قواى اسلام مواجه دید.

ناگزیر فرار کرده و بکوههاى اطراف پناهنده شدند زنان ایشان دستگیر شد لشکر اسلام سه روز در آنجا ماندند فقط یکنفر از مسلمانان انصار غافل از دشمن بود بنماز ایستاد که کافرى سه تیر پى در پى بر او زد و مجروح نمود چون پیغمبر آنها را فرارى و از هم پاشیده دید مراجعت فرمود.
 
 6- دعاى زکریا پیغمبر مستجاب شد
زکریّا پیغمبر بنى اسرائیل فرزند نداشت از خداوند طلب اولاد مى کرد و عرض مى نمود پروردگارا استخوانم سست و موهایم سفید شد فرزندى بمن عنایت فرما تا وارث من و آل یعقوب باشد.

دعاى آنحضرت در این روز بهدف رسید خطاب شد اى زکریّا ترا به پسرى که اسمش یحیى است بشارت مى دهیم ولى زکریّا با تعجب عرض کرد من پیرم و عیالم عقیم شده بواسطه ملکى جواب رسید این بر من آسان است و یحیى از مادرى بنام ایشاع خاله مریم روز نهم رمضان متولد شد. و یحیى خاله زاده مریم بنت عمران بود.
بعد از حضرت زکریّا پسرش حضرت یحیى کتاب و حکمت را از او به ارث برد در حالیکه بچه بود چنانکه خداوند مى فرماید یا یحیى خذالکتاب بقوّة و آتیناه الحکم صَبیّا یعنى بگیر کتابرا به قوّتیکه بتو دادیم و باو حکم نبوت را در زمان کودکى دادیم و سلام خداوند بر او باد روزیکه زاده شد و روزیکه خواهد مرد و روزیکه زنده مبعوث خواهد گشت .
 
 7- امام حسین (علیه السلام)
 امروز به قصر بنى مقاتل رسید که به کربلا نزدیک مى شدند 61 هجرى و در آنجا نزول فرمود.

پس ناگاه حضرت نظرش به خیمه اى افتاد گفتند خیمه عبیداللّه بن حرّ جُعْفى مى باشد فرمود او را بسوى من بطلبید.

گفت من از کوفه بیرون نیامدم مگر بسبب آنکه مبادا حسین داخل کوفه شود و من در آنجا باشم بخدا سوگند من مى خواهم او را نه بینم و او هم مرا نه بیند.

رسول برگشت و سخنان آنرا نقل کرد حضرت خودش تشریف بردند همان کلمات را به حضرت عرض کرد حضرت فرمود اگر یارى مرا نمى کنى در صدد قتال من برمیا بخدا قسم هر کس استغاثه مرا بشنود و یارى نکند هلاک خواهد شد آنمرد گفت انشاءاللّه چنین نخواهد شد و از سعادت همیشگى محروم ماند.
 
 8- انقلاب مدینه علیه یزید
سال 63 هجرى اول محرم جمعى از اهالى مدینه برهبرى عبدالله بن حنظله بشام رفتند و دستگاه کثیف یزید را مشاهده نمودند بمدینه مراجعت کرده مردم را از دربار یزید آگاه ساختند.

همگى یزید را خلع و بسرپرستى عبدالله بن حنظله بر یزید قیام نمودند یزید با خبر شد مسلم بن عقبه را با بیست هزار سرباز بمدینه فرستاد که سه بار یا سه روز باطاعت من دعوت کن اگر قبول نکردند سه روز جان و مال و ناموس آنان را بر لشکر حلال کن و هرچه توانى غارت و قتل بعمل آور، بقیّه موضوع در 28 ذى الحجة الحرام خواهد آمد.

اما حنظله کسى است که شب عروسى او مصادف با فرمان بسیج مسلمانان بمیدان اُحُد از طرف پیغمبر اسلام بود حنظله حضور پیغمبر اسلام مشرف عرض کرد اگر اجازه دهید شب زفاف من است صبح به میدان جنگ بروم وگرنه همین حالا رهسپار میدان مى شوم.

حضرت اجازه دادند که شب بماند حنظله بعد از شب زفاف براى فرزند آینده خود شهود گرفت و در جنگ اُحُد افتخار شهادت یافت بعد از پایان جنگ بدن او را تمیز و تازه یافتند.

از پیغمبر سئوال نمودند حضرت فرمود ملائکه او را غسل داده اند از این جهت او را غسیل الملائکه گویند و عبدالله پسر چنین مرد فداکار بود.
 
 9- دستور گرفتن زکوة صادر شد
روز اول محرم پیامبر اسلام ماءمورانى براى جمع آورى زکوة و صدقات باطراف مدینه فرستاد و بعضى مى نویسد حکم زکوة در ماه رمضان مبارک نازل گردید.
 

 روز دوم محرم الحرام

 
1- ورود امام حسین علیه السّلام به کربلاء 61 قمرى
روز چهارشنبه دوم محرم سال 61 قمرى امام حسین (علیه السلام) بکربلا رسید اسب از حرکت ایستاد به مرکب دیگر تا هفت مرکب سوار شد هیچکدام حرکت نکرد.

امام فرمود (براى افهام حاضرین ) این زمین چه نام دارد عرض شد غاضریّه - ماریه - نینوا - شاطى الفرات - کربلا، حضرت آهى از دل برآورد و فرمود توقف کنید.

همین جا مردان ما شهید و خون ما ریخته و حرم ما اسیر مى گردد قبر ما زیارتگاه شود اینست همان نقطه ایکه جدّم براى انجام وظیفه به من وعده کرده است.

در جلد سوم کشکول بحرانى آمده : امام کربلا را چهار میل در چهار میل به شصت هزار درهم خرید و به ایشان یعنى اهل نینوى و غاضریّه داد و شرط کرد مردم را به این قبر راهنمائى و سه روز زوّار را مهمان کنند.

همزمان با ورود امام بکربلا حرّ بن یزید به کربلا وارد شد نامه اى از عبیدالله دریافت نمود که هر جا امام فرود آمد او را در سختى قرار دهد.
 
2- وفات سید رضی
شیخ زاهد و عالم فقیه ورّام بن ابى فراس جدّ امّى سید رضى على بن طاووس درسال 605 قمرى روز دوم محرم دنیا را وداع نمود عالمى فقیه محدث زاهد از علماى امامیّه قرن هفتم هجرى است .

او مردى پرهیزگار و عابد بود وصیت کرده که نامهاى مبارکه ائمه را بر نگین عقیقى نقش کنند و هنگام مرگ در دهان او گذارند، ایشان مؤ لّف کتاب تنبیه الخواطر و نزهة النواظر که اخیرا خیلى مطلوب مجددا چاپ شده است ولکن روایاتش مرسل و مخلوط از اخبار فریقین مى باشد.
 

 روز سوم محرم

 
 1- یوسف از چاه نجات یافت
یوسف را برادرانش از روى حسد بچاه انداختند جبرئیل امین او را گرفته بروى سنگى نشانید و بدلجوئى او پرداخت قافله اى از راه رسید بر سر چاه آمدند تا خود و مرکبشان را سیراب نمایند و بسوى مصر حرکت کنند.

مالک که رئیس قافله بود بغلامش دستور داد دلو را برداشته از چاه آب بکشد غلام دلو را به ریسمان بست و بچاه انداخت یوسف طناب را باز کرد غلام طناب را کشید دلو را ندید هراسان نزد مالک رفت و قضیه را نقل نمود مالک بر سر چاه آمد صدا کرد اى کسى که دلو را باز کردى جنّى یا انسان ، یوسف گفت انسانم که دستخوش ظلم شده ام مرا از چاه نجات دهید.

مالک طناب محکم به چاه آویخت و یوسف را از چاه بیرون آورد از حال او پرسید یوسف جریان را نقل نمود برادران در تعقیب حال یوسف بودند او را نجات یافته دیدند نزد مالک آمده گفتند او غلامى است از ماگریخته پس ‍ دهید یا بخرید مالک گفت پس نمى دهم ولى خریدارى مى کنم مبلغ ناچیز داد و یوسف را بهمراه برده و بعزیز مصر فروختند.
 
 2- بعضى گویند امروز یوسف از زندان نجات یافت
یوسف به جهت خیانت کردن به زن عزیز مصر چندین سال زندانى شد و رفیق او یکى آشپز (خجله ) و دیگرى شربت دار (یونا) فرعون با او در زندان بودند خوابى دیدند و یوسف تعبیر کرد که یکى را فرعون (لقب پادشاهان مصر بود) بقتل مى رساند و دیگرى آزاد مى شود ولى سفارش کرد بعد از آزادى نزد فرعون یادى از من کن تا از زندان آزاد شوم .

شربت دار آزاد شد ولى سفارش یوسف را فراموش کرد چندین سال گذشت شبى فرعون خوابى دید معبّرین تعبیر خوبى نکردند شربت دار متذکر یوسف شد.

به فرعون گفت من کسى سراغ دارم که در تعبیر خواب مهارت دارد نزد یوسف رفت بعد از تعبیر خواب به فرعون رسانید فرعون گفت این شخص مرد برجسته و داناست نزد من بیاورید و یوسف از زندان آزاد شد.

یوسف در مصر وفات کرد مردم با یکدیگر منازعه مى کردند و هر کس ‍ مى خواست که در محله او دفن شود تا برکت یابد آخر در صندوقى از مرمر در نیل دفن کردند و آب را روى آن مرور دادند تا بتمام اهل مصر برسد و در برکت و خیر شریک شوند و موسى موقع خروج از مصر استخوانهایش را برداشت و در نزد پدر خود دفن نمود.

مشهور است که مجموعه زندان یوسف 12 سال 5 سال قبل از ماجراى تعبیر خواب و 7 سال بعد از آن ولى بعضى گویند 7 سال بود ناگفته نماند کاغذ را آن حضرت بوجود آورده و تا آن زمان به آجر مى نوشتند.
 
 3- ورود عمر بن سعد به کربلا 61 ق
سعد بن ابى وقّاص با خاندان رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) رابطه خوش نداشت حتى در شوراى عمر حق راى را به عبدالرحمن بن عوف داد و بعد از کشته شدن عثمان به حضرت على (علیه السلام) بیعت نکرد.

پسرش عمر بن سعد راه پدر گرفت و با این خاندان که هادى امت بودند میانه نداشت ابن زیاد به عمر بن سعد ملک رى را داده بود چون از خبر ورود امام حسین (علیه السلام) بعراق ابن زیاد مطلع شد قاصدى نزد عمر فرستاد که اول به جنگ حسین بن على برو و او را بکش بعد از آن بجانب شهر روانه شو.

عمر سعد نزد ابن زیاد آمد گفت مرا عفو نما گفت عفو مى کنم و ملک رى را از تو مى گیرم عمر سعد گفت یک شب مهلت ده ، شب فکر کرد آخر الامر هواى ریاست رى بر او غلبه نمود و تصمیم به جنگ امام گرفت و روز دیگر نزد ابن زیاد آمد و قتل امام حسین را عهده دار شد و ابن زیاد با لشکر عظیم او را به کربلا روانه کرد روز سوم محرم وارد کربلا شدند 61 ق .

ابن قولویه در کامل ص 74 و طبرسى در احتجاج ص 134 بسندهاى معتبر از اصبغ بن نباته و غیره نقل کرده اند که روزى حضرت على (علیه السلام) بر منبر کوفه خطبه مى خواند و مى فرمود که از من بپرسید آنچه مى خواهید پیش از آنکه مرا نیابید پس بخدا سوگند هر چه سوال کنید از خبرهاى گذشته و آینده بشما خبر مى دهم .

سعد بن ابى وقاص پدر عمر و بن سعد برخاست گفت یا امیر المؤ منین خبر ده مرا که در سر و ریش من چقدر مو هست حضرت فرمود که رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) خبر داده که در بن هر موئى از تو شیطانى هست که تراگمراه مى کند و در خانه تو فرزندى مى باشد که فرزند من حسین را شهید خواهد نمود و اگر خبر دهم عدد موهاى ترا باز مرا تصدیق نخواهى کرد لکن به آن خبرى که گفتم حقیقت گفتار من ظاهر مى شود.

ناگفته نماند در آنوقت عمر بن سعد کودکى بود که تازه راه مى رفت بعضى گویند در کربلا تقریبا 25 ساله بود ولى بعضى قائل است 36 ساله بود، سعد بن وقاص در سال 75 هجرى در 74 سالگى مُرد و در بقیع دفن گردید.
 

 روز چهارم محرم

 
 1- ابن زیاد
در کوفه به منبر رفت و معاویه و یزید را ستود واظهار اسلامیت کرد و مردم را به جنگ با امام حسین (علیه السلام) تحریک نمود 61 ه
 
 2- چنگیز
پسر تموچین بعد از پدر در مغولستان زمام امور را بدست گرفت و چند نفر بازرگان براى برقرارى روابط تجارتى به کشور ایران فرستاد.

بازرگانان به شهر مرزى خوارزم (اترار) وارد شدند حاکم شهر ورود آنان را به سلطان محمد خوارزمى گزارش کرد آنها بدون توجه به عواقب امر قتل بازرگانان را صادر نمودند و به مرحله اجراء درآمد.

چنگیز بعد از اطلاع خشمگین شد ولشکرى از مغول بسر دارى پسرش تولى خان بسوى ایران گسیل کرد و پس از جنگ خونین با لشکریان مرزى روز چهارم محرم وارد اترار شهر مرزى شدند بعد از قتل عام شهر را ویران ساختند و کمتر شهرى از شهرهاى ایران ماند که مورد هجوم لشکر مغول و چنگیز خونخوار واقع نشوند فقط شهرهاى جنوبى بجهت سیاست اتابک سعد بن زنگى حاکم فارس در امان بود و گویند شهر همدان نیز از تعرض مصون ماند.
 
 3- نمرود طاغى زمان حضرت ابراهیم بدرک واصل شد
نمرود پسر کنعان بن سام بن نوح است و این مرد مالک ممالک مشرق و مغرب بوده و چنان متکبر و خودخواه شد که دعوى الوهیت کرد آن ملعون بت هائى بصورت خویش تراشیده و باطراف فرستاد و مردم را بعبادت آنها مجبور گردانید.

منجمین خبر دادند که شخصى متولد خواهد شد و مردم را بقبول دین مجدد و ترغیب کند و اساس پادشاهى تو را منهدم سازد نمرود.

از استماع این سخن متغیّر گشت و در شبى که قرار بود بنا بگفته منجمین نطفه ابراهیم در رحم مادر قرار گیرد ماءمورانى گذاشت که مردان را از زنان جدا کرده و بیرون از شهر نگهداشتند.

اتفاقا نمرود را در آن شب مهمى پیش ‍ آمد و بنا بر اعتمادیکه بر پدر ابراهیم داشت آنرا بجهت همان کار بهشر فرستاد او بقصر آمد و کار را انجام داد چشمش در بیرون قصر به نونا زن خود افتاد که به تماشاى قصر نمرود آمده بود میل نزدیکى غلبه کرد نطفه ابراهیم منعقد شد و بعد از تولد در غارى پنهان نمودند و در پانزده سالگى از اختفا بیرون آمد.

نونا او را بخانه برد بر آزر نشان داد تا ابراهیم بر بتها چیزى نگفته بود آزر بر او محبت مى کرد از موقعیکه ماءمور به تبلیغ شد مردم را از عبادت بت نهى نمود.

چندین مرتبه بین آزر و او مناظره و مجادله شد بعد از شیوع این خبر نمرود او را خواست ابراهیم در مقابل نمرود سجده نکرد.

نمرود گفت چرا سجده نکردى فرمود من غیر از پروردگارم به کسى سجده نمى کنم نمرود گفت پروردگار تو کیست ابراهیم فرمود آنکس است که مى میراند و زنده مى کند.

نمرود گفت آن کار من است دو نفر زندانى را آورد یکى را بقتل رساند دیگرى را آزاد کرد ابراهیم فرمود پروردگار من آفتاب را از مشرق بیرون مى آورد تو نیز اگر بتوانى از مغرب بیرون بیاور، نمرود مبهوت ماند و جواب نتوانست بگوید.

در روز عید نمرودیان همان اهالى بابل به صحرا رفته بودند ابراهیم در شهر ماند بعد از رفتن همه ، آمد بتها را شکست مردم که از صحرا آمدند بتها را شکسته دیدند.

به نمرود گزارش دادند ابراهیم را احضار کرد گفت اى ابراهیم تو بتها را شکسته اى ، ابراهیم فرمود این بت بزرگ کرده از او بپرسید اگر جواب دهد مشرکان سر بزیر انداختند، باز ابراهیم ایشان را موعظه نمود و فرمود بر چیزى ستایش مى کنید که نه نفعى و نه ضررى دارد چرا درک نمى کنید.

نمرود ایندفعه تصمیم گرفت ابراهیم را در آتش اندازد محوطه و سیعه مرتب کردند و بسیار آتش در آنجا جمع نمودند با منجینق ابراهیم را بآتش ‍ انداختند.

جبرئیل در هوا نزد آن حضرت آمد عرض کرد حاجتى دارى فرمود اما بتو ندارم ، به پروردگار جهانیان نیازمندم در این وقت خطاب رسید: اى آتش بر ابراهیم سرد و سالم باش ، ابراهیم در گلستان سبز و خرم بزمین نشست نمرود و تماشاگران در حیرت افتادند تا اینکه نمرود جنگ با خدا را در سر پروراند مناره بلندى درست کردند بر آنجا رفت آسمان را همچنان دید که از زمین مى دید پائین آمد سپس مناره افتاد و آواز مهیبى بگوش مردم رسید که مردم همه ترسیدند.

سپس به خیال آسمان رفتن افتاد تا با خدا جنگ کند فرمان داد چهار کرکس بچه را پروردند به چهار طرف صندوقى قرار دادند و چهار قطعه گوشت از بالا آویزان نمودند کرکس ها گوشتها را بالاى سر خود دیدند پریدند صندوق را برداشتند.

بجانب بالا پرواز نمودند بعد از سه شبانه روز نمرود گفت گوشتها را به پائین آویزان کننده تا صندوق را بطرف پائین حرکت دهنده بالاخره در زمین نشست نمرود با این اعمال ننگ آور نتوانست ابراهیم را از بین ببرد.

نمرود بابراهیم پیشنهاد جنگ کرد آن حضرت قبول نمود با لشکر عظیم به جنگ ابراهیم آمد ولى آن بت شکن الهى تنها در برابر نمرودیان ایستاد مردم از دلیرى آن حضرت در حیرت ماندند ناگاه بفرمان الهى لشکر پشه رسید و سر و روى نمرودیان را گزید نمرود مبهوتانه بقصر خویش پناه برد ولى پشه در غایت کوچکى لبش را گزید و بعد بدماغ نمرود رفت و مغز آنرا مى خورد مدت چهل سال در غایت مرض و ملال عمر گذراند و در این روز بدرک واصل شد و چهار صد سال سلطنت کرد.


منبع: مرکز مطالعات شیعه